💟ماه رمضان را آمده بود خانه.
به علی می گفت« امسال ماه رمضون از خدا اهدی الحسنیین را خواستم ؛ یا شهادت یا زیارت. »
هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه.
هر سی شب!
وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود. ناله می زد. داد می کشید. استغفار می کرد. از حال می رفت.
از دعا که بر می گشتند، گوشه ی حیاط، می ایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت.
هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد.
با همان حال، العفو می گفت. گریه می کرد. می گفت« ماه رمضون که تموم بشه، من هم تموم می شم. »
📖یادگاران، کتاب شهید ردانی پور، صفحه 75
درباره :
مطالب کوتاه ,
مذهبی ,
بازدید : 884 |
تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 زمان : |
نویسنده :
پرواز |
نظرات (0)