عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() شهدا را یاد کنیم با یک صلوات |
436 | 26841 | zeinab76 |
![]() *··▪▪••●●::حضورت را با یک صلوات پربرکت اعلام کن::●●••▪▪··* |
387 | 19723 | zeinab76 |
![]() گپ و گفتگوهای خودمونی اعضا در سال 1393 |
1336 | 24930 | dokhtarchadori |
![]() بله یا نه!(سرگــــرمی)!!! |
9795 | 112357 | zahed |
![]() صحنه قیامت |
1 | 1632 | yasebehashti |
![]() انتقام سخت |
0 | 1147 | dokhtarchadori |
![]() ترور سردار سلیمانی |
0 | 1105 | dokhtarchadori |
![]() بچه های پرواز با هم دعای سلامتیو میخونیم... |
300 | 28546 | montazer |
![]() هجرت به مکه |
0 | 1372 | yasebehashti |
![]() دورنماى مسیحیّت |
8 | 2475 | ratin97 |
داستان اول : هوشمندانه سوال کنید
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:
«فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟
ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد:
«جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن »هستم، سیگار بکشم
»کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
»ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم »؟
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: مطمئناً ، پسرم. مطمئناً !
داستان دوم : مادر …..(نمیدونم اسم این داستان رو چی بذارم)
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت : ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی
فقط خواستم بگویم تولدت مبارک .
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد
صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن
با شمع نیمه سوخته یافت… ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . . .
این نظر توسط فاطمه در تاریخ 54 سال پیش و 22:52 دقیقه ارسال شده است | |||
|
سلام
خییییلی effective بود مرسی |
این نظر توسط ماهنی در تاریخ 54 سال پیش و 19:35 دقیقه ارسال شده است | |||
|
![]() |
این نظر توسط دختر اردیبهشت در تاریخ 54 سال پیش و 23:27 دقیقه ارسال شده است | |||
|
سلام.......خیلی قشنگ بود![]() |