عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() شهدا را یاد کنیم با یک صلوات |
436 | 26621 | zeinab76 |
![]() *··▪▪••●●::حضورت را با یک صلوات پربرکت اعلام کن::●●••▪▪··* |
387 | 19494 | zeinab76 |
![]() گپ و گفتگوهای خودمونی اعضا در سال 1393 |
1336 | 24749 | dokhtarchadori |
![]() بله یا نه!(سرگــــرمی)!!! |
9795 | 111996 | zahed |
![]() صحنه قیامت |
1 | 1530 | yasebehashti |
![]() انتقام سخت |
0 | 1032 | dokhtarchadori |
![]() ترور سردار سلیمانی |
0 | 1006 | dokhtarchadori |
![]() بچه های پرواز با هم دعای سلامتیو میخونیم... |
300 | 28363 | montazer |
![]() هجرت به مکه |
0 | 1265 | yasebehashti |
![]() دورنماى مسیحیّت |
8 | 2372 | ratin97 |
مردی ماشینش را جلوی یک گل فروشی نگه داشت تا سبد گلی برای مادرش که حدود سیصد کیلومتر دورتر از او زندگی می کرد سفارش دهد و برایش بفرستد.
هنگام پیاده شدن از ماشین متوجه دختر جوانی شد که لبه ی جدول خیابان نشسته بود و گریه می کرد. آن مرد از دختر جوان پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ دختر پاسخ داد می خواهم یک شاخه گل رز قرمز برای مادرم بخرم اما فقط پانزده سنت پول دارم در حالی که قیمت هر شاخه گل رز دو دلار است.
مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا . . . من برایت می خرم. او برای آن دختر یک شاخه رز خرید و گل هایی را که می بایست برای مادرش فرستاده می شد نیز سفارش داد.
هنگام خروج از گل فروشی به دختر جوان پیشنهاد کرد که او را تا خانه اش برساند. دختر هم قبول کرد و خواست که آن مرد او را تا خانه ی مادرش برساند. دختر به او گفت که به سمت قبرستان برود و آنجا در مزار شاخه گل را روی قبری که تازه میتی در آن دفن شده بود گذاشت.
مرد از آنجا به گل فروشی برگشت و سفارش سبد گل را پس گرفت. دسته گلی خرید و سیصد کیلومتر تا خانه ی مادرش رانندگی کرد.