عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() شهدا را یاد کنیم با یک صلوات |
436 | 26621 | zeinab76 |
![]() *··▪▪••●●::حضورت را با یک صلوات پربرکت اعلام کن::●●••▪▪··* |
387 | 19494 | zeinab76 |
![]() گپ و گفتگوهای خودمونی اعضا در سال 1393 |
1336 | 24749 | dokhtarchadori |
![]() بله یا نه!(سرگــــرمی)!!! |
9795 | 111996 | zahed |
![]() صحنه قیامت |
1 | 1530 | yasebehashti |
![]() انتقام سخت |
0 | 1032 | dokhtarchadori |
![]() ترور سردار سلیمانی |
0 | 1006 | dokhtarchadori |
![]() بچه های پرواز با هم دعای سلامتیو میخونیم... |
300 | 28363 | montazer |
![]() هجرت به مکه |
0 | 1265 | yasebehashti |
![]() دورنماى مسیحیّت |
8 | 2372 | ratin97 |
در خواب دیدم که با خدا مصاحبه کردم.
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟
و من گفتم: اگر وقت داری.
خدا لبخند زد و گفت وقت من ابدی است.... چه سوال هایی در ذهنت هست؟
پرسیدم چه چیز انسان تو را بیشتر متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد: . . . . اینکه آنها از دوران بچگی خسته می شوند و برای بزرگ شدن عجله دارند و بعد تمام عمر آرزو می کنند که به دوران کودکی برگردند.
اینکه سلامتی خود را برای بدست آوردن پول از دست می دهند . . . . و بعد برای برگرداندن سلامتی پول خرج می کنند.
اینکه اکنون خود را با نگرانی و فکر کردن به آینده فراموش می کنند و با این کار نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
اینکه طوری زندگی می کنند که انگار هرگز مرگ در انتظارشان نیست و می میرند گویی که اصلا در این دنیا نبوده اند.
خدا دستان مرا گرفت... و ما لحظاتی کوتاه سکوت کردیم.
و بعد من پرسیدم: چه درس هایی می خواهی به بندگانت بیاموزی؟
خدا در جواب گفت: می خواهم به آنها بیاموزم نمی توانند کسی را وادار کنند که از صمیم قلب دوستشان داشته باشد، تنها کاری که می توانند بکنند این است که محبوب دیگران باشند.
می خواهم به بندگانم بیاموزم که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
می خواهم بندگانم با بخشش های مستمر، گذشت را بیاموزند.
می خواهم بندگانم بدانند که آزردن دل های کسانی که دوستشان می دارند تنها چند ثانیه طول می کشد اما دلجویی از آنها سال ها زمان می برد.
می خواهم به آنها بیاموزم ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیاز را احساس کند.
می خواهم بندگانم بدانند که هستند افرادی که آنها را صمیمانه دوست دارند و فقط نمی دانند چگونه احساس خود را بیان کنند.
می خواهم به آنها بیاموزم که ممکن است دو نفر در یک مورد نظری متفاوت داشته باشند.
می خواهم به بندگانم بیاموزم که بخشیدن دیگران کافی نیست آنها باید خود را نیز ببخشند.
من با تواضع به خدا گفتم: از وقتی که به من دادی سپاسگزارم.
آیا چیز دیگری هست که دوست داشته باشی بندگانت بدانند؟
خدا خندید و گفت : . . . . «فقط بدانند که من همیشه هستم».
منبع: رازهای زندگی همیشه ساده اند